ماجرای آن روز ! قسمت اول
16 بهمن 1396
ساعت نزدیک 10 صبح است. تقریبا همه کارهایم را تمام کرده¬ام. دستکش ها یم را در می¬آورم . خیسی شان را می¬تکانم و از بالای محفظه ظرفشویی آویزانشان می¬کنم تا خشک شوند. بوی شوینده شیمیایی گلویم را می¬سوزاند… کمی آب می-خورم . دست هایم را بو می¬کنم… بیشتر »
1 نظر