دیگر به سرزمین من پا مگذاری !
دیگر به خاك من پا مگذاری !
تو طمع دوختی بر خاك پاك ایران سرزمین مهرورزان ، كور شدی و كور باد چشمان پر طمع بر خاك اهوارایی ما ایران
دیگر به خاك من پامگذاری ! دیگر به سرزمین من پامگذاری ! تو و همه مزدوران بدانید تا دنیا هست ایران جاودان خواهد ماند.
دو عكس بسیار خاطره انگیز و عبرتی برای همه متجاوزان به این آب و خاك
عكس اول : خنده سربازان عراقی پس از تصرف خرمشهر
عكس دوم و سوم : سرافكندگی سربازان عراقی پس از آزادی خرمشهر و اسارت بدست دلاوران ایرانی
جلو و عقب صف....
گفت:
« ببین فلانی، من هم توی انگلیس دوره دیده ام، هم توی آمریکا، هم توی اسرائیل، خیلی جنگیده ام.
فرمانده زیاد دیده ام.
دکتر چمران اولین فرماندهیه که موقع جنگیدن جلوی نیروهاست و موقع غذا خوردن عقب صف».
فاجعه نوامیس...
خلبان ایرانی اسیر شده ای که به دستور.....
برای هر صندلی ۷۳ شهید!
می گویند: در جمهوری اسلامی ایران ۳ هزار صندلی با پست مهم در سه قوه وجود دارد که مسئولان بر روی آن نشسته اند …
برای استقرار این نظام و ماندنش، حدود ۲۱۹ هزار شهید دادهایم.
یعنی برای هر صندلی ۷۳ شهید!
خوشا به حال مدیرانی که شرمنده مردم و شهدا نیستند…
♥•٠·
پیام من فقط این است....
به تو مدیونم....
(سید شهید میر احمد موسوی: نفر دوم از سمت چپ)
تقدیم به روح بلند و ملکوتی سیدشهید میر احمد موسوی
و همسر بزرگوارش که در اوج جوانی در غم فراق همسر بر اثر بیماری دار فانی را وداع گفت…
و به دو دخترانشان که در کودکی پدر و مادر خود را از دست دادند…
و به تینا، نوه ی شهید که قصه های پدربزرگ را از مادری خواهد شنید که در پنج ماهگی بابای خود را از دست داد…
به تو مدیونم…
و به مادری که با چشم های گریان، روشنی آب را با اشک و آه به گرد راه سپرد …
به تو مدیونم…
و به همسری که با آرزوهای ناتمام، سایه ی سیاه بی کسی بر تن بخت جوان پوشاند… داغدار یار شد و به سوگ نشست…
درد فراق بر روح و جانش ریشه کرد و بی درنگ به دیدار یار شتافت…
به تو مدیونم…
و به پدری که در غم بی پسری دلش شکست؛ کمرش خم شد اما خم به ابرو نیاورد و با صدای گرفته گفت: “فدای علی اکبر تو یا حسین…”
به تو مدیونم…
و به لبخندهای معصوم دختری که زبان به شیرینی “بابا” تر نکرده، تلخی بی پدری کامش را آزرد و گیسو به انگشتان مادر نسپرده، سر یتیمی به نوازش دست¬های منت دار سپرد.
به تو مدیونم…
و به احساس کودکانه ی تینا
که حس مبهم پدربزرگ را تنها در لابلای تبسم قاب شده ی سیدی شهید جستجو خواهد کرد…
من به تو مدیونم…
به تو
و به آرزوهای قشنگی که پشت خاکریزها جا گذاشتی….
تو جوان بودی، مثل من… مثل ما
آرزوهایت را اما
به حرمت خاکمان به آسمان بخشیدی…
لبخند شیرین کودک پنج ماهه و نگاه های نگران مادر و آرزوهای برباد رفته ی همسر را پشت همین خاکریزی جا گذاشتی که من از آن به آرزوهای دور و دراز خود می اندیشم.
به تو مدیونم…
و به شانه های شهر که روی آن به خانه برگشتی….
اگرچه دچار روزمرگی زندگی شده ایم
اما
قول شرف می دهم ای شهید
تا پای جان به پای آرمان های مقدست هستیم…
ایمان دارم آنچه بر شانه های جوانان سرزمینم نور و گرما و حیات بخشیده، همان گل خورشیدی است که از خون تو در التهاب آتشین شلمچه سیراب گردیده است.
من، ما، همه ی شرافت و بودن و هستی مان را به تو مدیونیم…
به قلم: سریه بضاعت پور (سبزینه)