شقایق.... ♡❤
شقایق را وحشی می خوانند چرا که آزاده است !!
و رنگی از تعلق ندارد..!
در دشتهای دور ، لابلای سنگها می روید !
و به آب باران قناعت می کند تا همواره تشنه باشد و بسوزد…!
داغ دلش و گلبرگهای بخون آغشته اش ،
راستی که او را به شهید مانند می کنند و عجب از این تمثیل که چه بجاست……
به یاد شهید علی یزدانیان ، شهید علی کاظمیان ،شهید علی اصغر حیدری
یه روضه....
پدر شهید:
یکی از فرماندهان سوریه نقل میکرد هرچند حامد جوانی 25 ساله بود.
اما بسیار شجاع و نترس بود.
و تنها نیرویی بود که میتوانست مثل آچار فرانسه عمل کنه……..
یعنی هم میتوانست در توپخانه فعالیت کند….و هم به صورت زمینی….
حاشیه ای برای 175نفر...
دست نوشته یک ایرانی بر دیوارهای سوریه!
دست نوشته شهید بیضایی در یکی از دیوار های سوریه
شادی روح مدافع حرم شهید محمود رضا بیضایی صلوت
عکسی که با تو حرف می زند....
همیشه با دیدن این عکس شهید مدافع حرم حالم تغییر میکند….
تنها دلخوشی ام همینه...
ما ایرانی "هستیم.........(خا طره " ی خواندنی در سوریه)
به نقل از برادر شهید بیضایی (احمد رضا بیضایی)
یکبار عکسهایی را که آنجا از دیوار نوشتههای تکفیریها گرفته بود توی لپ تاپش نشانم میداد. توی عکسها یک عکس هم از یکی از بچههای خودشان بود که او را در حال نوشتن شعاری به زبان عربی روی دیوار نشان میداد. به این عکس که رسیدیم محمودرضا گفت: «این بعد از نوشتن شعار زیرش نوشت جیش الخمینی فی سوریا»… این را که گفت زد زیر خنده. گفتم به چی میخندی؟ گفت: «تکفیریها از ما و نام امام خمینی (ره) بشدت میترسند!» بعد تعریف کرد که یک روز در یکی از مناطقی که آزاد شده بود، متوجه پیرمردی شدیم که سرگردان به اینطرف و آنطرف میدوید. رفتیم جلو و پرسیدیم چه شده؟ گفت پسرش مجروح در خانه افتاده اما کسی از اهالی محل اینجا نیست که از او کمک بخواهد. با تعدادی از بچهها رفتیم داخل خانهاش و دیدیم پسرش یکی از تکفیریهای مسلح است؛ با هیکل درشت و ریش بلند و لباس چریکی که یک گوشه افتاده بود و خون زیادی از او رفته بود. تا متوجه حضور ما در خانه شد شروع کرد به رجز خواندن و داد و فریاد کردن و هر چه از در دهانش درآمد نثار علویها و سوریهایی کرد که با آنها میجنگند. همینطور که داشت فریاد میزد و بد و بیراه میگفت، یکی از بچهها رفت نزدیکش و توی گوشش به عربی گفت میدانی ما کی هستیم؟ ما ایرانی هستیم. این را که گفت دیگر صدایی از طرف در نیامد!