عکسی خاص از سردار
27 بهمن 1396
افتخار سرزمینم… مهربان با مومنان و سخت و نفوذناپذیر در برابر دشمنان اسلام و انسانیت بیشتر »
نظر دهید »
چقدر آماده هستی؟!
27 بهمن 1396
با راحله قرار میگذاریم با هم به نیر برویم. نوبت یک سواری پراید است. مسافرها سوار می شوند و راه می افتیم. راننده مرد سن بالایی است و آنقدر با سرعت رانندگی می کند و وسط رانندگی به ماشین های سمت راستی که ازشان سبقت می گیرد، نگاه های معنادار اسلو موشن (!)… بیشتر »
شاه و شاهزاده و تشت مسی!
25 بهمن 1396
تاریخچه پنج شنبه سوری های خانه پدری ام بر می گردد به دوران ماقبل سبزینه ! و شاید به اوایل ازدواج شان… در میان جهیزیه ساده و خودمانی مادرم تشت و آفتابه مسی ظریفی خودنمایی می کند که پنج شنبه ها بدون استثنا بعد از صرف شام می آمد سر سفره تا حاج بابا… بیشتر »
صبحِ روزِ سرد ...
22 بهمن 1396
*صبحِ روزِ سرد آمدی و در میان روزهای سردمان موجِ دستهای مهربان تو خاطراتِ گرم و روشنی برایمان کشید؛ ناگهان به جسمهای مرده، روح تازه ای دمید.* بیشتر »
مهربان مثل ...
22 بهمن 1396
*راستی! نامِ تو، نامِ یک امام … نام رهبری بزرگ و مقتدر فقط، نبود…. ما تو را پدر بزرگِ مهربان صدا زدیم! * بیشتر »
حضورِ گرمِ تو....
22 بهمن 1396
*آمدی و لحظه هایمان، پر شد از حضورِ گرمِ تو…. پدر بزرگ! ای بزرگِ تا همیشه زنده!… ای امام!* بیشتر »
بوسه گاه بوسه های کودکانه !
22 بهمن 1396
طعمِ نام تو، مزه ی کلامِ تو، تا ابد زِ یادمان نمی رود… یادمان نمی رود کتابمان به یادِ تو، با گزیده ی کلامِ تو با نگاهِ مهربانِ عکسِ تو شروع می شد و… چشمهای تا ابد زلالِ تو….. بوسه گاه بوسه های کودکانه بود! بیشتر »
یاد مان نمی رود...
22 بهمن 1396
حرف های جاودانه ات در میانِ کودکانه خاطراتمان حک شده است و یادمان نمی رود …. بیشتر »
بوسه های عاشقانه!
22 بهمن 1396
بوسه می زنم به عکسِ تو هنوز! من همان مُحصلّم که در کتابمان… زیر عکس تو نوشته بود: «امید من به شما دبستانی هاست» ما همان محصلّیم؛ امام! حرفهای تو به اوجمان رسانده در کنار حرفهای تو بزرگتر شدیم! بیشتر »
عشقی!
22 بهمن 1396
سالهایِ سال کامِمان به بادهء کلامِ تو عجین شد و جرعه جرعه سر کشیده، تشنه تر شدیم… ما- امیدِ چشمهای تا ابد زلالِِ تو- بزرگتر شدیم! بیشتر »
غم مخور!
22 بهمن 1396
غم مخور، امام! تا نفس میان سینه هست، راهیانِ این رَهیم… راه جاودانه ات ادامه می دهیم! بیشتر »
دوست دارمَت!
22 بهمن 1396
مثل روزهای کودکی… بوسه می زنم به عکس مهربان تو… دوست دارَمَت امام! دوست دارمت پدربزرگِ مهربان! بیشتر »
بزرگمرد تا همیشه زنده!
22 بهمن 1396
ما به کودکانِ سرزمینمان تو را یک امام، یک بزرگمرد تا همیشه زنده یک پدربزرگ یاد می دهیم تا همیشه راهیانِ این رَهیم… بیشتر »
بوسه می زنم به نامِ تو!
22 بهمن 1396
بوسه می زنم به نامِ تو! نامِ تو، خاطراتِ کودکانهء مرا پر ز حسِّ «بودن» و «غرور» و «افتخار» می کند. دوست دارمت امام! دوست دارمت پدربزرگ مهربان بیشتر »
موج دست های تو!
22 بهمن 1396
یادمان نمی رود که ما لابلای موجِ دستهای گرمِ تو، جان گرفته ایم… بیشتر »
دومینوی عاطفی!
22 بهمن 1396
دلم نمی خواهد درخواست بازی اش را رد و ناراحتش کنم؛ از طرفی از آخرین بازی منچمان سه سالی می گذرد. آن روز ، وقتی دایی کامران با جر زنی بازی را برد و بعد از بردش ادا بازی در آورد، ناراحت شدم اما به روی خودم نیاوردم و توی دلم با خودم قرار گذاشتم دیگه… بیشتر »
مادرم طلبه نیست!
22 بهمن 1396
میگوید ” این روزا شدیدا هوس گوجه سبز دارم". از سرویس پیاده میشویم. تا قسمتی از مسیر با او همراه میشوم. از هر دری حرف می زنیم. از او میخواهم یک لحظه کنار پیاده رو منتظرم بماند. چند دقیقه بعد با یک کیلو گوجه سبز برمیگردم. میگویم “برای تو گرفتم مریم"….… بیشتر »
رد پای آوینی (بر اساس تصاویر واقعی از یک سفر)
20 بهمن 1396
به بهانه 21 بهمن سالروز شهادت #شهید #اکبر_بضاعت_پور تقدیم به روح بلند و ملکوتی شهدای سرمای سوزان بهمن ماه… دردانه های والفجر 8… آرمیدگان در ناآرامی شب های طوفانی اروند…. و تقدیم به نگاه های بارانی مادربزرگ که در سوگ فرزند غواصش به یاد… بیشتر »
ملای آخرالزمان!
20 بهمن 1396
میگم لایتو آف کن ! با تعجب میپرسه:چی؟ میگم “لایتو آف کن خب! “pls turn the light off! بیشتر »
پدربزرگ مهربان
17 بهمن 1396
#به_قلم_خودم صبحِ روزِ سرد آمدی و در میان روزهای سردمانموجِ دستهای مهربان تو خاطراتِ گرم و روشنی برایمان کشید؛ناگهان به جسمهای مرده، روح تازه ای دمید.راستی! نامِ تو، نامِ یک امام ...نام رهبری بزرگ و مقتدر فقط، نبود....ما تو را پدر بزرگِ مهربا… بیشتر »
خدایا ممنونم
17 بهمن 1396
خدایا ممنونم بیشتر »
و خداوند هر لحظه حاضر است و ناظر
16 بهمن 1396
و خداوند هر لحظه حاضر است و ناظر بیشتر »
ماجرای آن روز قسمت 4
16 بهمن 1396
گلدانهایمان را آب می¬دهم… امروز چه روز قشنگی است… کالانکوایی که دوسال است گل نداده، امروز غنچه زده است… برگ زرد گلها را می چینم. هنوز به مونا فکر می¬کنم. به شیخ صفی. به ساعت 4 بعدازظهر! صدای دلنشین اذان از مسجد امام علی (علیه السلام)… بیشتر »
ماجرای آن روز قسمت 3
16 بهمن 1396
جواب می دهم. صدایی آشنا اما دور… احوالپرسی می¬کند. خاطرات دوران دبیرستان برایم زنده می¬شوند… مونا احمدی… رفیق شفیق اول دبیرستان. باورم نمی¬شود… انقدر با هیجان و خوشحالی حرف می¬زنم که شگفتی را در برگ¬های شمعدانی پشت پنجره… بیشتر »
ماجرای آن روز قسمت 2
16 بهمن 1396
سری به آشپزخانه می¬زنم؛ عطر دل انگیز قورمه سبزی داد می¬زند در اوج ِ جا فتادن و خوشمزه شدن است. زیرش را کم ِ کم می¬کنم. کتاب به¬دست به سمت بالکن می¬روم و برای گلدان ها بلند بلند می¬خوانم: باهربهانه و هوسی عاشقت شده است… فرقی نمی کند چه کسی… بیشتر »