شعر زیبا از زبان همسران کشته شدگان حادثه منا
چمدان را که جمع میکردیم،
هرکسی یک نفس دعا میخواست
پسرت عاقبت به خیریّ و،
دخترت اذن کربلا میخواست…
اسمها را نوشته بودی تا،
هییچ قولی ز خاطرت نرود
مرد همسایه شیمیایی بود،
همسرش وعدهی شفا میخواست!
من که این سالها قدم به قدم،
پا به پای تو زندگی کردم
در خیالم دمی نمیگنجید،
دل بی طاقتت چهها میخواست…
تو شهادت مقدرت بوده،
گرچه از جنگ زنده برگشتی
ملک الموت از همان اول،
قبض روح تو را مِنا میخواست!
عصر روز گذشته در عرفات،
در مناجات عاشقانهی خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم؟؟
که خدا هم فقط تو را میخواست؟!!!
ما دوتن هر دو همقدم بودیم،
لحظه لحظه کنار هم بودیم
کاش با هم عروج میکردیم،
کاش میشد…
اگر
خدا
میخواست…
نفیسه سادات موسوی
بردی قرار
ای باده نوش از قدح پیر می فروش
کردی جمال یار تماشا شدی خموش
با خون اگر نبود رخت سرخ لاله وار
رازت نهفته بود به دل بار غم به دوش
بردی قرار ما ز دل ای نوگل خزان
ضبط است بر نوار دلم ناله و خروش
ای کاش ره به سوی تو می یافتم دمی
عطر دیار تو به سرم می رساند هوش
ترسم وصال یار نباشد نصیب من
پیمانه دست چپ دهد این مرکب چموش
وحی است در غزل ز تو نام و اشاره ای
رمزی که گو شنیده ام از منطق سروش
پایی نهم به میکده این دارم آرزو
ساقی پیــــــــاله ام دهد و گویــدم بنوش
روبم غبار غم ز دل رنج دیده ام
من خوانم این ترانه ملائک دهند گوش
* غزلی از کتاب نظم جاوید (گزیده اشعار حجة الاسلام والمسلمین شیخ حمزه بضاعت پور اردبیلی)
توضیح: با جمع حروف اول مصراع ها نام شهید اکبر بضاعت پور (فرزند شاعر) به دست می آید.
حال خوب!
گر دلش را دارید این نامه غواص شهید درباره دخترش را بخوانید
▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀
پیامی به همسر گرامی و والدین ارجمندم
به دخترم دروغ نگویید!.
نگویید من به سفر رفتهام.
نگویید از سفر باز خواهم گشت.
نگویید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد.
به دخترم واقعیت را بگویید.