یاد مان نمی رود...
حرف های جاودانه ات
در میانِ کودکانه خاطراتمان حک شده است و یادمان نمی رود ….
بوسه های عاشقانه!
بوسه می زنم به عکسِ تو هنوز!
من همان مُحصلّم که در کتابمان…
زیر عکس تو نوشته بود:
«امید من به شما دبستانی هاست»
ما همان محصلّیم؛ امام!
حرفهای تو به اوجمان رسانده
در کنار حرفهای تو بزرگتر شدیم!
عشقی!
سالهایِ سال
کامِمان به بادهء کلامِ تو عجین شد و
جرعه جرعه سر کشیده، تشنه تر شدیم…
ما- امیدِ چشمهای تا ابد زلالِِ تو- بزرگتر شدیم!
غم مخور!
غم مخور، امام!
تا نفس میان سینه هست،
راهیانِ این رَهیم…
راه جاودانه ات ادامه می دهیم!
دوست دارمَت!
مثل روزهای کودکی…
بوسه می زنم به عکس مهربان تو…
دوست دارَمَت امام!
دوست دارمت پدربزرگِ مهربان!
بوسه می زنم به نامِ تو!
بوسه می زنم به نامِ تو!
نامِ تو، خاطراتِ کودکانهء مرا
پر ز حسِّ «بودن» و «غرور» و «افتخار» می کند.
دوست دارمت امام!
دوست دارمت پدربزرگ مهربان