ال سعود از عاقبت صدام عبرت بگیر!
کندن تلخ بنر یک حاجی+عکس
حاج داوود موسوی جانباز 70 درصد که در حادثه تاسف بار منا به شهادت رسید، فرمانده یکی از گروهانهای تخریب بود. از «بچه های علی عاصمی» و اردوگاه شهدای تخریب.
در عملیات والفجر 10 برای شناسایی میدان مین، وارد میدان شد. در مرز نوجوانی و جوانی بود. ابتدا یک پایش روی مین میرود. نیروهایش بسمت او حرکت میکنند تا او را از میدان خارج کنند. با یک پای قطع شده به آنها نهیب زده بود که «شما با میدان آشنا نیستید، خطرناک است. خودم بیرون می آیم.» لی لی کنان با یک پا شروع به خروج از میدان مین میکند که پای باقیمانده هم روی مین دیگری میرود.پای دوم هم قطع میشود. بار دیگر نیروهایش اقدام به حرکت برای بیرون کشیدن او از میدان میکنند. این بار محکمتر نهیب میزند که «مگر نگفتم نیایید، خودم می آیم.» چهار دست و پا از میدان مین خارج شده بود.
شهیدی که در خواب از حادثه خونبار منا خبر داد...
سهیل کریمی (مستندساز) در یکی از گروههای تلگرامی نوشت: باجناق بنده برادر دو شهیده. پدر و ماد ر ایشون (که پدر و مادر شهیدان عباس و علی فخارنیا هستند) از اوتاد محله ی افسریه تهران اند.این دو بزرگوار امسال در حج تشریف دارند: دیروز روحانی کاروان شان با پرس و جو، حاج منصور فخارنیا رو در صحرای عرفات بین حجاج پیدا می کنه و می پرسه پسر شما شهید شده؟
حاج منصور آقا جواب میده بله! روحانی کاروان میگه اسم شهیدتون عباسه؟ حاج منصور باز میگه: یکی از دو شهیدمون عباسه.
روحانی میگه من که از پدر شهید بودن شما خبر نداشتم؛ اسم شهیدتون رو هم نمی دونستم. شهید شما به خوابم آمد و گفت اسم من عباس فخارنیاست. بروید پدر من رو توی کاروان پیدا کنید و بهش بگویید چون قلب اش مشکل داره، امشب به مشعر و فردا به منیٰ نرود!
پدر شهدا میگه نمیشه که. روحانی کاروان هم در جواب میگه حاج آقا! من نه شما رو می شناختم و نه پسر شهیدتون رو. این چیزی بود که باید میومدم به شما بگم. شما هم می تونید نایب بگیرید و خودتون از همین جا برگردید مکه به هتل تون.
حاج منصور فخارنیا هم طبق توصیه ی روحانی کاروان، برای خودش و همسرش نایب گرفته و از واقعه ی امروز در منیٰ جون سالم به در می بره.
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ.
شعر زیبا از زبان همسران کشته شدگان حادثه منا
چمدان را که جمع میکردیم،
هرکسی یک نفس دعا میخواست
پسرت عاقبت به خیریّ و،
دخترت اذن کربلا میخواست…
اسمها را نوشته بودی تا،
هییچ قولی ز خاطرت نرود
مرد همسایه شیمیایی بود،
همسرش وعدهی شفا میخواست!
من که این سالها قدم به قدم،
پا به پای تو زندگی کردم
در خیالم دمی نمیگنجید،
دل بی طاقتت چهها میخواست…
تو شهادت مقدرت بوده،
گرچه از جنگ زنده برگشتی
ملک الموت از همان اول،
قبض روح تو را مِنا میخواست!
عصر روز گذشته در عرفات،
در مناجات عاشقانهی خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم؟؟
که خدا هم فقط تو را میخواست؟!!!
ما دوتن هر دو همقدم بودیم،
لحظه لحظه کنار هم بودیم
کاش با هم عروج میکردیم،
کاش میشد…
اگر
خدا
میخواست…
نفیسه سادات موسوی
بردی قرار
ای باده نوش از قدح پیر می فروش
کردی جمال یار تماشا شدی خموش
با خون اگر نبود رخت سرخ لاله وار
رازت نهفته بود به دل بار غم به دوش
بردی قرار ما ز دل ای نوگل خزان
ضبط است بر نوار دلم ناله و خروش
ای کاش ره به سوی تو می یافتم دمی
عطر دیار تو به سرم می رساند هوش
ترسم وصال یار نباشد نصیب من
پیمانه دست چپ دهد این مرکب چموش
وحی است در غزل ز تو نام و اشاره ای
رمزی که گو شنیده ام از منطق سروش
پایی نهم به میکده این دارم آرزو
ساقی پیــــــــاله ام دهد و گویــدم بنوش
روبم غبار غم ز دل رنج دیده ام
من خوانم این ترانه ملائک دهند گوش
* غزلی از کتاب نظم جاوید (گزیده اشعار حجة الاسلام والمسلمین شیخ حمزه بضاعت پور اردبیلی)
توضیح: با جمع حروف اول مصراع ها نام شهید اکبر بضاعت پور (فرزند شاعر) به دست می آید.
آقا میگویند: شیطان عظیم
گر دلش را دارید این نامه غواص شهید درباره دخترش را بخوانید
▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀
پیامی به همسر گرامی و والدین ارجمندم
به دخترم دروغ نگویید!.
نگویید من به سفر رفتهام.
نگویید از سفر باز خواهم گشت.
نگویید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد.
به دخترم واقعیت را بگویید.