پیامی آورده اند
قهرمان تویی که
خودت را فدای امروز من کردی،
بدون آنکه من را ببینی …
مجتبی میرزاجانپور
ماجرای شهادت غواصان به روایت مردم محلی
·٠•●✿
┘◄ در قبرستانی که نزدیک العماره بود سه گروه جسد پیدا کردیم.
◕گروه اول شهدای خودمان بودند.
◕گروه دوم شیعیان مظلوم العماره بودند که در انتفاضه اول عراق به شهادت رسیده بودند که زن و کودک نیز در بین آنها بود.
◕ دسته سوم اجساد نیروهای عراقی بود که ما در زمان صدام تحویل عراق داده بودیم، ولی آنها به جای تحویل به خانوادههایشان آنجا دفن کرده بودند.
سردار باقرزاده
گیر دادن به چهار تا استخوون....
فرمانده ای با زیر شلواری
عملیات كربلای پنج در همان منطقه كربلای ٤ و در ادامه عملیات كربلای ٤ صورت گرفت، صبح عملیات ودر نزدیكی شهر تنومه یك سرهنگ عراقی كه فرمانده یكی از تیپهای عراق بود به دست رزمندگان ایرانی در حالی كه سوار ماشین تویوتای سواری هدیه صدام بود اسیر شد او را از ماشین پیاده كردند با تعجب دیدند كه با لباس راحتی وزیر شلواری است وقتی از او سؤال كردند كه این چه ریختی است جواب داد كه ما فكر می كردیم شما بعد از عملیات كربلا ٤ رفته اید خانه هایتان ارتش عراق به ما مرخصی دادند ساعت چهار صبح به من اطلاع دادند كه خط دفاعی تیپ من در شلمچه سقوط كرده است، من از ترس اینكه ارتش صدام مرا تنبیه نكنند ترس و هول و هراس زیادی پیدا كردم سریعا سوار ماشین شدم و به سوی خط حركت كردم وسط راه فهمیدم با لباس راحتی وخواب هستم ولی از ترس اینكه تأخیر شود به خانه بر نگشتم پیش خود گفتم می روم مقر تیپ لباس نظامی به تن می كنم فكر نمی كردم شما تا اینجا پیش آمده باشید به ما گفته بودند كه ایرانیها در عملیات كربلا ٤ ده هزار كشته داده اند وعقب نشینی كرده اند شما بروید مرخصی وبرای عملیات آماده شوید.
سکوی پرتاب!
ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺮﺧﻰ ﻧﻔﺮﺕ ﺑﻮﺩ،
ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺮﺧﻰ ﻣﺼﻴﺒﺖ ﺑﻮﺩ،
ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺮﺧﻰ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﺑﻮﺩ،
ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺮﺧﻰ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﻮﺩ،
ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺮﺧﻰ ﺛﺮﻭﺕ ﺑﻮﺩ،
ﺍﻣﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺟﻨﮓ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺟﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺟﺎﻧﺸﺎﻥ ﺳﻜﻮﻯ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﺧﻴﻠﻰ ﻫﺎ ﺷﺪ … !
ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺍﻳﻦ ١٧٥ ﺷﻬﻴﺪ ﻏﻮﺍﺹ ﺍﻳﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﻲ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺁﺏ
ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ …
ای امام حسین....
من از شما بدجور دلخورم حاجی!
آقای عقیلی امیر ارتش به حاج همت گفت: من از شما بدجور دلخورم حاج همت گفت: بفرمایید چه دلخوری ای دارید گفت: حاجی! شما هر وقت از کنار پاسگاه های ارتش رد می شید یه دست تکان می دیدو با سرعت رد می شید، ولی وقتی از کنار بسیجی های خودتون رد می شید،هنوز یه کیلومتر مونده، اول چراغ میدی، بعد بوق می زنی،بعد آروم آروم سرعت رو کم می کنی، بعد 20 متر مونده به دژبانی بسیجی ها پیاده می شی،
لبخند می زنی، دوباره دست تکون می دی، بعد سوار می شی و از کنار دژبانی رد
می شی همه ی ما از این تبعیض مابین ارتشی ها و بسیجی ها دلخوریم
♡❤
حاج همت با لبخند گفت:
اصل ماجرا این است که دژبانی های ارتشی چند ماه آموزش تخصصی دیده اند.
اگر ماشینی از دژبانی رد بشه و به اون مشکوک بشن، از دور بهش علامت می دن،
بعد تیر هوایی می زنن، آخر کار اگر خواست بدون توجه از دژبانی رد بشه،به لاستیک ماشین تیر می زنند. ولی این بسیجی ها که تو می گی اگر مشکوک بشن اول رگبار میبندند، تازه بعد یادشون می افته باید ایست بدن!یک خشاب رو خالی می کنن بابای صاحب بچه را در میارن.بعد چند تا تیر هوایی شلیک می کنن وآخر که فاتحه ی طرف خونده شد داد می زنن ایست!
▬▬▬▐این را که حاجی گفت بمب خنده بود که توی قرارگاه منفجر شد▌▬▬▬