ماجرایی خواندنی (حتما بخوانید)
رفتیم بیمارستان،
دو روز پیشش ماندیم.
دیدم محسن رضایی آمد و فرمانده های ارتش و سپاه آمدند و کی و کی.
امام جمعه ی اصفهان هم هرچند روز یک بار سر می زد بهش.
بعد هم با هلی کوپتر از یزد آوردندش اصفهان.
هرکس می فهمید من پدرش هستم،
دست می انداخت گردنمو ماچ و بوسه و التماس دعا.
من هم می گفتم:
.
« چه می دونم والا ! تا دوسال پیش که بسیجی بود. انگار حالا فرمانده لشکر شده. »
.
تو جبهه هم دیگر را می دیدیم. وقتی برمی گشتیم شهر، کمتر
همان جا هم دو سه روز یک بار باید می رفتم می دیدمش.
نمی دیدمش، روزم شب نمی شد. مجروح شده بود.
نگرانش بودم. هم نگران هم دلتنگ.
نرفتم تا خودش پیغام داد.
.
« بگید بیاد ببینمش.دلم تنگ شده. »
.
خودم هم مجروح بودم.
با عصا رفتم بیمارستان.
روی تخت دراز کشیده بود.
آستین خالیش را نگاه می کردم.
او حرف می زد، من توی این فکر بودم
.
« فرمانده لشکر ؟ بی دست؟ »
.
یک نگاه می کرد به من، یک نگاه به دستش، می خندید.
می پرسم :
« درد داری ؟ »
می گوید « نه زیاد.» .
می خوای مسکن بهت بدم؟ .
- نه.
می گم « هرطور راحتی.» .
لجم گرفته.
با خودم می گویم
« این دیگه کیه ؟ دستش قطع شده، صداش در نمی آد.»
.
شُهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات
.
شهدا شرمنده ایم
شهید غواص دستبسته معروف به خانوادهاش معرفی شد
«شهید منصور مهدوی نیاکی» از شهدای لشکر ویژه 25 کربلا،
غواص دستبسته معروفی که تصاویرش در رسانهها منتشر شده بود،
در میان مسئولان و خبرنگاران به خانواده معظمش در شهرستان آمل، معرفی شد.
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، این روزها در مازندران ول ولهای برپاست، صحبت از حضور میهمانانی در مازندران است که سالهای دور برای عزت و سربلندی ایران اسلامی از پدر، مادر، همسر، فرزند و از خوشی و ناخوشی خویش زدند تا ایران اسلامی سربلند باشد.
صحبت از حضور کسانی است که عزت خویش را در گرو عزت ایران اسلامی ایران میدانستند و برای سربلندی ایران اسلامی حتی با دستان بسته هم سر تسلیم در برابر دشمن فرود نیاورند.