ملاقات با خدا...
تقدیم به بقیة الله
پدرم را قانع می کنی؟!
پیامی آورده اند
قهرمان تویی که
خودت را فدای امروز من کردی،
بدون آنکه من را ببینی …
مجتبی میرزاجانپور
باب الــرضــــآ
ماجرای شهادت غواصان به روایت مردم محلی
·٠•●✿
┘◄ در قبرستانی که نزدیک العماره بود سه گروه جسد پیدا کردیم.
◕گروه اول شهدای خودمان بودند.
◕گروه دوم شیعیان مظلوم العماره بودند که در انتفاضه اول عراق به شهادت رسیده بودند که زن و کودک نیز در بین آنها بود.
◕ دسته سوم اجساد نیروهای عراقی بود که ما در زمان صدام تحویل عراق داده بودیم، ولی آنها به جای تحویل به خانوادههایشان آنجا دفن کرده بودند.
سردار باقرزاده
این داستان را حتما بخوانید...
زنی خدمت حضرت داود (ع) رسید و پرسید آیا خدا عادل است؟!
حضرت فرمود: عادل تر از خداوند وجود ندارد،
چه شده که این سوال را می پرسی؟!
زن گفت من بیوه هستم و ۳فرزند دارم ، بعداز مدتها شال بزرگی بافته
به بازار میبردم تا با پولش آذوقه ای برای فرزندان گرسنه ام فراهم کنم
که ناگهان پرنده ای پارچه را از دست من ربود و دور شد
و الان محزون و بی پول و گرسنه مانده ایم…
هنوزم صحبت زن تمام نشده بود که
درب خانه حضرت داود را زدند و ایشان اجازه ورود دادند
ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کیسه صد دیناری مقابل حضرت گذاشتند
و گفتند اینها را به مستحق بدهید.
حضرت پرسید علت چیست؟
ایشان گفتند که در دریا دچار طوفان و آسیب دیدگی کشتی امان شده بودیم
و خطر غرق شدن بسیار نزدیک بود که در کمال تعجب
ناگهان پرنده ای پارچه ای بزرگ را به طرف ما رها کرد و دیدیم
که شال بزرگی است پس با آن قسمت آسیب دیده را بستیم و نذر کردیم
اگر نجات یافتیم هریک صد دینار به مستحق بدهیم.
حضرت رو به زن گفت خداوند از دریا برای تو هدیه می فرستد و تو اورا ظالم میدانی!
این هزار دینار را بگیرو معاش کن و بدان خداوند بر حال تو بیش از دیگران آگاه هست…