ماجرای آن روز قسمت 2
16 بهمن 1396
سری به آشپزخانه می¬زنم؛ عطر دل انگیز قورمه سبزی داد می¬زند در اوج ِ جا فتادن و خوشمزه شدن است. زیرش را کم ِ کم می¬کنم. کتاب به¬دست به سمت بالکن می¬روم و برای گلدان ها بلند بلند می¬خوانم:
باهربهانه و هوسی عاشقت شده است…
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است
ای سیب ِ سرخِ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است ….
شعرهای نظری را دوست دارم… “سیب” را که می خوانم، یاد ظرف پرتغالی که روی کابینت ، بی تاب ِ من است، در دلم زنده می شود! بر می گردم به سمت آشپزخانه تا از دلتنگی درش بیاورم ! که صدای زنگ گوشی، از تصمیم کبرایم منصرف می¬کند. شماره ناشناسی است. …