شاه و شاهزاده و تشت مسی!
تاریخچه پنج شنبه سوری های خانه پدری ام بر می گردد به دوران ماقبل سبزینه ! و شاید به اوایل ازدواج شان…
در میان جهیزیه ساده و خودمانی مادرم تشت و آفتابه مسی ظریفی خودنمایی می کند که پنج شنبه ها بدون استثنا بعد از صرف شام می آمد سر سفره تا حاج بابا دست هایش را در آن بشوید. این کار نه به خاطر ترس از ایشان بود نه چاپلوسی و نه به معنی تحقیر خودمان.
لذتی که از این ادای احترام حس می کردیم رقابتی تنگاتنگ و عاطفی بین اعضای خانواده بر سر ریختن آب به دست های ایشان ایجاد کرده بود. ذکرهایشان …دعای سفره خواندنشان و طنازی هایشان …این لذت را مضاعف می کرد.
با اینکه دیدن فیلم جلسه ای که در آن به جای پرداختن به مشکلات حیطه وظایف، به تمسخر کلیپ کارشناس یزدی پرداخته بودند، در ابتدا ناراحت کننده بود اما خوب که فکر کردم دلم به حالشان سوخت. به این باور رسیدم شاید این حرکت شان برمی گردد به عدم برخورداری و نداشتن هیچ تصویر و تصور ذهنی از این نوع ابراز احساس از جانب خانواده .
و شاید نبود تجربه شان از شدت خستگی کار روزانه و چشیدن لذت ماساژ پا به دست همسر و فرزندان…
یاد خودمان افتادم … سه تا خواهر با فاصله سنی 7 سال ازهم که در کنار تحصیل ، در خانه تقسیم کار داشتیم. خواهر بزرگم همراهی با مادر در پخت و پز.
من، کمک به خواهر بزرگتر در امور خانه.
و خواهر کوچک 4،5 ساله مان ، دنبال کردن برنامه های تلویزیون و بازی و… که به خاطر لوس بازی و دلبری هایی که از پدر می کرد لقب شاهزاده گرفته بود و نقش اصلی او بعداز آمدن پدر هایلایت می شد!
برنامه هرروزه ما بعد از رسیدن پدر و خوردن ناهار ، آوردن تشت آب و ماساژ پای پدر در آن بودکه گاهی نمک و گاه گلاب نیز چاشنی اش می شد.
شاهزاده در مشت و مال پای پدر جانانه وارد عمل می شد. این وسط گاهی نیشگون هایی هم نثار پای پدر می کردیم و کلی می خندیدیم!
وقتی نوشته #محمود_رضوی از بساط تشت آب و دخترانشان را دیدم یاد بساط خودمان افتادم.
خوشحال شدم پدرم- کارمند ساده علوم پزشکی_ لذتی را هرروز تجربه کرده است که وزیر پولدار از همسر و #دختر_مظلوم ش ندیده که هیچ! حتی در مخیله اش هم نگنجیده و زبان به تخریب ان گشوده است!
یادمان باشد لقمه های حلالی که پدر در سفره می گذارد، لذت هایی #حلال می شود و برمی گردد به جسم و روح خودش!