آب ، گوارایی و زندگی ....
آب، نعمت الهی است که بی تردید، از آغاز آفرینش انسان ، ضامن حیات و بقای او بوده است. نگاهی به گذشته های دور نشان می دهد آب های روان، مورد توجه وغالبا کانون تجمع انسان ها برای زندگی گروهی بودند وبدین گونه قدیمی ترین تمدن های بشری در جوار رودهای مهمی چون نیل ، کارون ،سند و… آغازیدن گرفتند. آب به عنوان نماد زندگی در برخی فرهنگ ها تا اندازه ای مهم بود که مورد ستایش قرار گرفت بنابراین می توان تنزیه آب را ، جریانی ناشی از اندیشه های دیرین آدمی و بازخوردی از روان او دانست.
به بهانه ثبت « کلیات سعدی » و « مسالکالممالک » درحافظه جهانی یونسکو
به نقل از خبرگزاری ایثارگران:
در مصاحبه خبرنگار ما با مدرس دانشگاه درباره ثبت دو اثر دیگر ایرانی در یونسکو مطرح شد
اشاره : در بررسیهای انجام شده در دوازدهمین اجلاس شورای مشورتی بینالمللی برنامه حافظه جهانی که اکتبر سال جاری میلادی در کشور امارات متحده عربی برگزار شد ، «کلیات سعدی» و «مسالکالممالک» اصطخری در فهرست میراث مستند برنامه حافظه جهانی یونسکو به ثبت رسیدند. به همین مناسبت برآن شدیم در گفت و گویی با محمدرضا نوذریان پژوهش گر و مدرس دانشگاه ، بیش تربه این موضوع بپردازیم .
به گزارش خبرگزاری ایثارگران ، وی در این مصاحبه اظهار نمود : برنامه حافظه جهانی یونسکو که با نام میراث مستند جهانی یونسکو نیز شناخته میشود، برنامهای است که برای آسان سازی دسترسی به میراث مستند جهانی ، جلوگیری از دادوستد غیرقانونی آن ها و حفظ این میراث ها در مقابل خطرات که از قرنها قبل وجود داشته اند و رخدادهایی مانند جنگ و آشوبهای اجتماعی بر شدت آن ها افزوده اند به اجرا گذاشته شده است.
دلنوشته ای در سوگ جان باختگان منا
به قلم: محمدرضا نوذریان
مِنا، منطقه واقع شده درِ شرق شهر مکه، در مناسک حج امسال، حال و هوای دیگری یافت. فضای حزن آلود و غم باری که با جان باختن تعداد زیادی از میهمانان الهی رقم خورد، دل های بسیاری از مسلمانان را در اقصی نقاط عالم به درد آورد و آیین پرفیض حج ابراهیمی را با تاثر و تالم همراه نمود.
شاید منا از روزی که نخستین بار، مسلمانانِ یثرب در موقعیتی از آن به نام جمره عقبه با پیامبر گرامی اسلام (ص) بیعت کردند تا کنون، رخدادی به دردناکی این حادثه را کم دیده باشد. خطه ای که باید مراسمی چون رمی جمرات یعنی سنگ انداختن به شیطان با هدف دوری جستن از این موجود پلید را شاهد می بود، مظلومیت و از دست رفتن آنانی را نظاره گر شد که در پاسخ به دعوت پروردگارشان، راهی دیار پیامبر رحمت شده بودند؛ تا پروانه وار و لبیک گویان، دور بیت الهی بگردند و با توشه هایی معنوی و قلبی آرام و مطمئن به وطن خویش بازگردند.
صفحات: 1· 2
راه بستن تخصص اینجاست...
یک زمان، کوچهٔ بنی هاشم!
یک زمان، بسته، راههای مِناست…
قتل مظلوم، در شلوغیها…
راه بستن، تخصص اینهاست!
شهیدی که در خواب از حادثه خونبار منا خبر داد...
سهیل کریمی (مستندساز) در یکی از گروههای تلگرامی نوشت: باجناق بنده برادر دو شهیده. پدر و ماد ر ایشون (که پدر و مادر شهیدان عباس و علی فخارنیا هستند) از اوتاد محله ی افسریه تهران اند.این دو بزرگوار امسال در حج تشریف دارند: دیروز روحانی کاروان شان با پرس و جو، حاج منصور فخارنیا رو در صحرای عرفات بین حجاج پیدا می کنه و می پرسه پسر شما شهید شده؟
حاج منصور آقا جواب میده بله! روحانی کاروان میگه اسم شهیدتون عباسه؟ حاج منصور باز میگه: یکی از دو شهیدمون عباسه.
روحانی میگه من که از پدر شهید بودن شما خبر نداشتم؛ اسم شهیدتون رو هم نمی دونستم. شهید شما به خوابم آمد و گفت اسم من عباس فخارنیاست. بروید پدر من رو توی کاروان پیدا کنید و بهش بگویید چون قلب اش مشکل داره، امشب به مشعر و فردا به منیٰ نرود!
پدر شهدا میگه نمیشه که. روحانی کاروان هم در جواب میگه حاج آقا! من نه شما رو می شناختم و نه پسر شهیدتون رو. این چیزی بود که باید میومدم به شما بگم. شما هم می تونید نایب بگیرید و خودتون از همین جا برگردید مکه به هتل تون.
حاج منصور فخارنیا هم طبق توصیه ی روحانی کاروان، برای خودش و همسرش نایب گرفته و از واقعه ی امروز در منیٰ جون سالم به در می بره.
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ.
چقدر جای سوره ای به نام "پدر" خالیست...
چقدر جای سوره ای به نام “پدر” خالیست…
که این گونه آغاز شود:
قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میداد
و قسم بر چشمان همیشه نگرانت…
قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند و قسم بر غربتت، وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست…
شعر زیبا از زبان همسران کشته شدگان حادثه منا
چمدان را که جمع میکردیم،
هرکسی یک نفس دعا میخواست
پسرت عاقبت به خیریّ و،
دخترت اذن کربلا میخواست…
اسمها را نوشته بودی تا،
هییچ قولی ز خاطرت نرود
مرد همسایه شیمیایی بود،
همسرش وعدهی شفا میخواست!
من که این سالها قدم به قدم،
پا به پای تو زندگی کردم
در خیالم دمی نمیگنجید،
دل بی طاقتت چهها میخواست…
تو شهادت مقدرت بوده،
گرچه از جنگ زنده برگشتی
ملک الموت از همان اول،
قبض روح تو را مِنا میخواست!
عصر روز گذشته در عرفات،
در مناجات عاشقانهی خود
تو چه گفتی که من عقب ماندم؟؟
که خدا هم فقط تو را میخواست؟!!!
ما دوتن هر دو همقدم بودیم،
لحظه لحظه کنار هم بودیم
کاش با هم عروج میکردیم،
کاش میشد…
اگر
خدا
میخواست…
نفیسه سادات موسوی