به نظر شما چطوری آلارم نفس لوامه خاموش میشه؟
اول راه بودیم، گفتن فضای مجازی!
گفتن شده ابزار تبلیغاتی دشمن!
بچه مذهبی ها عقب نمونید!
اون قدر صفحه بسازید و مطلب نشر بدید
و دینتون رو به عالم نشون بدید که اونا عقب بکشن…
اما چی شد!
کم کم صفحه های عقیدتی خصوصی شد…
کم کم عکس های شخصی …
کم کم اشتراک زندگی خصوصی با همه …
کم کم خواهر/برادر
کم کم خواهر عزیزم / برادر گلم …
کم کم بعضی بچه مذهبی ها “کم حیا” شدند…
کم کم شوخی با نامحرم…
کم کم چت خصوصی …
مگه جایی که تو باشی و نامحرم، نفر سوم شیطان نیست؟
فتامل … علیکم بانفسکم
آقا پسر مذهبی!
برادر من!
حداقل روی اهداف نفسانی خودت پوشش دین و جذب حداکثری نذار…
خانم چادری…
آقایی که با دیدن عکست که اتفاقا توشم با حجابی،
میگه خدا حفظت کنه، میگه چادر بهت میاد!
زیر پستشم که هم یه بدحجاب مینویسه که چی بهش میاد…
آی پسر و دختر مذهبی…
نکنه منتظری شیطون با حربه پارتی و شماره دادن و دوردور کردن بیاد سراغت؟
توهم با افتخار احساس کنی چقدر مومنی!
نخیر…
برای امثال ما از این جاها شروع شده، که کمتر احساس گناه کنیم…
کم کم از راه به در بشیم! یا از راه به دور بشیم …
به یه جایی برسم ببینم دیگه اشک ندارم…
حال نماز و دعا ندارم…
دیگه اصلا نماز شب کیلویی چند!؟
دعای کمیل؟؟ مال قدیما بود…
کم کم آلارم نفس لوامه خاموش میشه…
بترس…
همین که نماز اول وقتت از دست بره باعث خوشحالی دشمنه!
گرچه نماز مقدمست برای خیلی چیزها
این طوریاست دیگه…
اول راه کجا بودیم؟
حالا کجاییم…!؟
ترجیحاً بـــدون برگـــشت!!!!!!!!
نه دلم می خواهد به تور “ای تالیا ” و “اسپانیا” بروم
و نه بادام چشمهای “چینی ها” و “ژاپنی ها” را طلب کرده ام ،
نه نسیم “دبی” و “استامبول”
به کله ام زده و نه هوس دوبیتی “باباطاهر” کرده ام
حتی “منارجنبان” هم دلم را نمی لرزاند ، نه مات “کیشم” و نه موجی “خزر”
فاتحه “سعدی” و “حافظ” را هم از همینجا می خوانم ،
من فقط یک بلیط رفت به “کربلا” می خواهم!
ترجیحاً بدون برگشت…!
شرایط سخت...
وقتـــــی “خــــــداونـــد” شــــرایـــط سختــــی را ،
پیـــش رویمــــان قـــرار مـــیدهـــــد. . . .
خــــودش نــــیز مــــا را در عبــــور از آن ،
یــــاری خـــواهـــد کـــرد. . . .
“زنــــدگـــــی” آســـان نیســـت. . . .
گــاهــــی “شـــادی” ، گــاهــــی “غصـــه”
امــا در هـــر بــالا و پـایــــین
درسهــایــــی مــیآمــوزیــد ،
کــه بـاعـــث قـــوی شــدنــتان مــیگـــردد. . . .
روزتـون ســرشــار از “لطـــف” و"محبـــت الهـــــــی”
واژه های ممنوعه...
الهی
در آن دم که امواج رنگارنگ گناه زیرکانه در گوش جانم خزید، موج بی رنگ صدایت را در همهمه ی گناه آلود وسوسه ها گم کردم.
من صدای مهربانت را در ابهام ثانیه های غرور و غفلت نشنیدم…
فراموشم شد که هیچ صدایی آشنایی نمی کند با من…
گوش جانم تشنه ی زمزمه های حیات بخش توست؛
«یا سمیع الدعا» مرا حیاتی دوباره عنایت فرما.
………………
الهی
دل خوش باور و ساده ام دستخوش طوفان سهمگین فتنه شد… و من روسیاه آزمونت، قافیه را باختم…
از خاطرم رفت دلی که بوسه گاه ابلیسیان شد، لیاقت بوسه زدن بر خاک پای دوست در او نیست….
الهی، خانه ی دلم، حریم شیطان شد؛
مرا در زدودن ردّ پای ابلیس از حرم خویش یاری فرما.
………………
الهی
در آن دم که پرده چرکین گناه بر چشم و گوش تاریک و خاموشم آویختم، تو را درپس پرده ی بی شرمی هایم جا گذاشتم…
آیا نور ایمان و آمرزشت را چراغ راهم قرار خواهی داد؟
«یا نور المستوحشین فی الظلم»
………………
الهی
در آن دم که سرانگشتان مات و مبهوتم در بی حیایی گناه ماهرانه رقصیدند، مهارت بی بدیلت در آفرینش نقش بکرشان فراموشم شد…
فراموشم شد وعده آفرینش دوباره ی سرانگشتانم… «بلی قادرین علی ان نسوّی بنانه»
من برای گریز از این همه بی حرمتی به سرانگشتان شفابخش تو نیازمندم…
آیا غفلتم را به بزرگواری ات خواهی بخشید؟
………………
الهی
اگرچه نزدیکی به سراب گناه، مرا از سرچشمه ی زلال فیض و رحمتت دور نمود… اما به یقینم رساند که دلدادگی به غیر تو غرق شدن در وحشت طوفانی دریاهاست؛
مرا به مدد مهربانی بزرگوارانه ات از آلودگی غیر خود رها ساز و مصداق واقعی «و انجیناکم» مقرر فرما…
………………
الهی
در آن دم که طعم نیلگون واژه های ممنوعه بر لبهای غافل از نامت مهر ذلت و حقارت نهاد، تنها معجون ِ نام تو بود که آرامش از دست رفته را به من برگرداند که «ألا بذکر الله تطمئن القلوب»
………………
الهی
برای گریز از سلطه و وسوسه های شیاطین به انگشتان مهربان پروردگاری ات نیازمندم…
به حرمت مقرّبین درگاهت یاری ام فرما…
«یا رب العالمین»
به قلم: سریه بضاعت پور (سبزینه)
من یه روشنفکرم!
- داداشی، به نظر تو زندگی پس از تولد وجود داره؟
آیا تو به وجود مامان اعتقاد داری؟
- نه من به این اراجیف اعتقادی ندارم؛ من یه روشنفکرم…
مگه تا حالا مامانو دیدی؟
از ناف مادر تغذیه می کنند و اعتقادی به وجودش ندارند!!!
ما چقدر به خالق و خدای خود اعتقاد داریم؟
به او بگویید دوستش داریم....
به آفتاب بگویید ببخش اگر ابرها آداب ضیافت نمی دانند….
اگر نماز حاجت یاسها در آستین دعانشناسان گرفتار است، اگر قبایل آدینه هامان بر سر ندبه ها به جان هم افتادند، تو ببخش که تو مولایی و بخشش از مولاست.
پشت در مهمان داریم.
یکی از بازرگانان مورد اعتماد تهران می گفت: روزی در خدمت آیت الله حاج سید احمد خوانساری بودم و هیچ کس دیگر نبود. آقا ناگاه فرمود: «فردی دم در خانه است و خواسته ای دارد» عرض کردم: «آقا کسی زنگ نمی زند.» فرمود:«چرا کسی هست، این پاکت را به او بدهید تا برود» پاکت را گرفتم و جلوی در آمدم، شخص محترمی را دیدم که قدم می زند. گفتم: «شما زنگ زدید؟» گفت:«خیر!» پرسیدم: «کاری دارید؟» گفت: «همسرم بیمار است و برای بستری شدن، هشت هزار تومان کسری دارم.» پاکت را به او دادم. همانجا باز کرد و پول ها را شمرد. درست هشت هزار تومان بود«.
منبع: ماهنامه خیمه- ویژه نامه اخلاق.