موج دست های تو!
22 بهمن 1396
یادمان نمی رود که ما لابلای موجِ دستهای گرمِ تو، جان گرفته ایم… بیشتر »
نظر دهید »
دومینوی عاطفی!
22 بهمن 1396
دلم نمی خواهد درخواست بازی اش را رد و ناراحتش کنم؛ از طرفی از آخرین بازی منچمان سه سالی می گذرد. آن روز ، وقتی دایی کامران با جر زنی بازی را برد و بعد از بردش ادا بازی در آورد، ناراحت شدم اما به روی خودم نیاوردم و توی دلم با خودم قرار گذاشتم دیگه… بیشتر »
مادرم طلبه نیست!
22 بهمن 1396
میگوید ” این روزا شدیدا هوس گوجه سبز دارم". از سرویس پیاده میشویم. تا قسمتی از مسیر با او همراه میشوم. از هر دری حرف می زنیم. از او میخواهم یک لحظه کنار پیاده رو منتظرم بماند. چند دقیقه بعد با یک کیلو گوجه سبز برمیگردم. میگویم “برای تو گرفتم مریم"….… بیشتر »
پدربزرگ مهربان
17 بهمن 1396
#به_قلم_خودم صبحِ روزِ سرد آمدی و در میان روزهای سردمانموجِ دستهای مهربان تو خاطراتِ گرم و روشنی برایمان کشید؛ناگهان به جسمهای مرده، روح تازه ای دمید.راستی! نامِ تو، نامِ یک امام ...نام رهبری بزرگ و مقتدر فقط، نبود....ما تو را پدر بزرگِ مهربا… بیشتر »
خدایا ممنونم
17 بهمن 1396
خدایا ممنونم بیشتر »
و خداوند هر لحظه حاضر است و ناظر
16 بهمن 1396
و خداوند هر لحظه حاضر است و ناظر بیشتر »
ماجرای آن روز قسمت 4
16 بهمن 1396
گلدانهایمان را آب می¬دهم… امروز چه روز قشنگی است… کالانکوایی که دوسال است گل نداده، امروز غنچه زده است… برگ زرد گلها را می چینم. هنوز به مونا فکر می¬کنم. به شیخ صفی. به ساعت 4 بعدازظهر! صدای دلنشین اذان از مسجد امام علی (علیه السلام)… بیشتر »