خوش آمدید.
سلام و خیر مقدم. امید در محضر هم بیاموزیم که اینجا “دارالارشاد” است.
سلام و خیر مقدم. امید در محضر هم بیاموزیم که اینجا “دارالارشاد” است.
یکی از بازرگانان مورد اعتماد تهران می گفت: روزی در خدمت آیت الله حاج سید احمد خوانساری بودم و هیچ کس دیگر نبود. آقا ناگاه فرمود: «فردی دم در خانه است و خواسته ای دارد» عرض کردم: «آقا کسی زنگ نمی زند.» فرمود:«چرا کسی هست، این پاکت را به او بدهید تا برود» پاکت را گرفتم و جلوی در آمدم، شخص محترمی را دیدم که قدم می زند. گفتم: «شما زنگ زدید؟» گفت:«خیر!» پرسیدم: «کاری دارید؟» گفت: «همسرم بیمار است و برای بستری شدن، هشت هزار تومان کسری دارم.» پاکت را به او دادم. همانجا باز کرد و پول ها را شمرد. درست هشت هزار تومان بود«.
منبع: ماهنامه خیمه- ویژه نامه اخلاق.
حجةالاسلام سيد شجاع الدين اوليايي از روحانيون با اخلاصي است كه مجالست با آيت الله كشميري - ره را مغتنم ميشمرد و مورد عنايت آن بزرگوار قرار داشت.
روزي به سراغ من آمدند و گفتند:
دیشب در آرزوی تو بودم نیامدی
مشـتاق گفتگوی تو بودم نیامدی
پروانه وار در طلب شمع تا سحر
سرگرم جستجوی تو بودم نیامدی
شعر از : حجّة الإسلام و المسلمین حاج حمزه بضاعت پور
روزی اقتصاد خواه مدیر مدرسه، برای بازرسی به كلاس رفت و به همه بچهها گفت: دفترهای مشقتان را روی میز بگذارید. آقای مدیر وقتی دفتر مشق محمد تقی را دید، آن را برداشت و با ناراحتی پرسید: جعفری! این چه خطی است كه تو داری؟! محمد تقی با خونسردی پاسخ داد: من ایرادی در خطم نمیبینم. خیلی خوب است! آقای اقتصاد خواه با تعجب گفت: پس خودت مینویسی و خودت هم آن را تأیید میكنی؟! بیا بیرون ببینم! سپس با تركه قرمز رنگ درخت آلبالو بر كف دست محمد تقی زد و گفت: این خط از نظر من خیلی هم بد است. باید از همین امروز یاد بگیری كه خوش خطتر بنویسی! فهمیدی؟! محمد تقی كه دستش از شدت درد میسوخت، اندكی رنجید؛ ولی وقتی بیشتر در خط خود دقت كرد، به آقای مدیر حق داد و از آن به بعد تصمیم گرفت خواناتر و بهتر بنویسد.
دهها سال بعد (حدود سالهای 1340 ـ 1350) روزی دانشگاه مشهد، استاد محمد تقی جعفری را دعوت كرد تا در آنجا سخنرانی كند. جمعیت بسیاری جمع شده و منتظر آمدن ایشان بودند؛ همه صندلیها پر شده و عده فراوانی نیز ایستاده بودند. محمد تقی كه دیگر «علامه جعفری» نامیده میشد و اسلام شناس و صاحب نظری مشهور شده بود؛ پشت میكروفون قرار گرفت. در بین نگاههای مشتاق، چشمش به یك پیر دانا خیره شد و حدود یك دقیقه به سكوت گذشت. بعد از اتمام سخنرانی، آن استاد كهن سال كه كسی جز آقای جواد اقتصاد خواه، مدیر مدرسه اعتماد تبریز نبود، جلو آمد و در حلقه كسانی در آمد كه بعد از سخنرانی به دور علامه جعفری جمع شده بودند. علامه جعفری بعد از سلام و احترام، پرسید: یادتان هست با آن تركه آلبالوی قرمز رنگ مرا زدید؟ آقای اقتصاد خواه سر به زیر انداخت، امّا علامه جعفری با احترام و مهربانی گفت: كاش خیلی از آن چوبها به من میزدید. این مركب بدن، تازیانه میخواهد تا روح را حركت بدهد و جلو ببرد. علامه جعفری به گرمی دست استاد پیرش را گرفت و فشرد.[1]
[1] . ر.ك: علامه جعفری، ص 14 و 15و ص، 46 ـ 48.
منبع: اندیشه قم
هنر از خود گذشتن هاست…
نه در بردباری ها…
رهبرم را خارج از مرزها بیشتر میشناسند!!
رهبری که در ایران همچنان مظلوم است…مقتدر مظلوم من..
امامم قول شرف میدهیم که نگذاریم کربلا تکرار شود…
شخصي دائم به مدرس مراجعه و اصرار مي نموده که ايشان سفارش کنند که فرماندار يکي از شهرستانها شود. اين مراجعه و اصرار آن قدر ادامه داشت که بالاخره شهید مدرس روي تکه کاغذي مي نويسد:
وزير کشور.
حامل نامه از مزاحمين من و همکار شماست !
يکي از گردنه ها را هم به ايشان واگذار کنيد!