گر انگشت سليماني نباشد ... !
حجةالاسلام سيد شجاع الدين اوليايي از روحانيون با اخلاصي است كه مجالست با آيت الله كشميري - ره را مغتنم ميشمرد و مورد عنايت آن بزرگوار قرار داشت.
روزي به سراغ من آمدند و گفتند:
پرسيدم: مگر اتفاق تازهاي افتاده؟! گفتند: چندي پيش كه آقا در تهران بودند، خانه ايشان مورد سرقت قرار ميگيرد و برخي از چيزهايي كه مورد علاقه ايشان بودند بودند، از جمله انگشتري مخصوص آقا را با خود ميبرند! پرسيدم: دوستان در اين مدت براي رفع نگراني ايشان چه كردهاند؟ گفتند: تلاشهاي زيادي براي پيدا كردن سارق صورت گرفته ولي هنوز به نتيجه نرسيده است. حتي برخي از دوستان ار طريق اداره « آگاهي» اقدام كردهاند و مأموران با حضور در خانه ايشان از نزديك صحنه سرقت را بررسي كرده و رفتهاند!
پرسيدم: از دست من چه كاري ساخته است؟ گفتند: حضور شما در جمع دوستان بيفايده نيست. اگر مايل باشيد به اتفاق به منزل آقا ميرويم، شايد خدا فرجي كند!
با هم به ملاقات آیت الله كشميري رفتيم. در اتاق دوستان جمع بودند و آقا سر به زير انداخته و صحبت نميكردند. سلام كردم و پس از مصافحه با آن مرد خدا، در كنار در ورودي نشستم، و ايشان با گفتن «اهلاً و سهلاً» به عرض ارادت من پاسخ گفتند. فضاي سنگيني بر اتاق حاكم بود، و دوستان براي رعايت حال آن ولي خدا از صحبت كردن پرهيز داشتند، ولي با نگاههاي خود به من ميگفتند كه بايد سكوت را شكست و باب سخن را آغاز كرد!
با مروري بر غزلياتي كه از لسان الغيب حافظ به خاطر داشتم، دو بيت از آنها را براي عنوان كردن در آن محضر بسيار مناسب ديدم، و هنگامي كه براي چند لحظه نگاه نافذ ايشان به جانب من معطوف شد، گفتم: حافظ، بيتي دارد كه بسيار پرمعناست و استغناي مردان خدا را در نهايت زيبايي به تصوير ميكشد. پرسيدند: كدام بيت؟ عرض كردم:
ولي كه غيب نماي است و جام جم دارد
ز خاتمي كه ازو گم شود، چه غم دارد؟!
با شنيدن اين بيت، تغيير محسوسي در چهره ايشان آشكار شد، و لبخند متيني كه بر لب ايشان نشست حاكي از انبساط خاطري بود كه رضايت آن مرد خدا را به همراه داشت. از فرصتي كه به دست آمده بود، استفاده كردم و گفتم: كساني كه فكر ميكنند اگر انگشتري شما را به دست كنند، درهاي آسماني بر روي آنان گشوده خواهدشد! و بدون زحمت و مرارت ناديدنيها را به تماشا خواهند نشست! سخت در اشتباهاند. تا اهليت نباشد خواص اسماء الهي براي كسي آشكار نخوادشد. حافظ ميگويد:
گر انگشت سليماني نباشد
چه خاصيت دهد نقش نگيني؟!
اين بيت، اثر شگرف خود را در وجود آن ولي خدا نشان داد، و بهجتي كه در رخساره ايشان از شنيدن اين بيت پيدا شده بود، پايان قبض روحي و آغاز بسط باطني آن عالم وارسته را بشارت ميداد. دوستان حاضر در محضر از تغيير حال ناگهاني ايشان به حدي خشنود شده بودند كه در وصف نميگنجيد. به خود جرأت داده و گفتم: بيت ديگري از حافظ به يادم آمده كه پرده از روي كار برميدارد و سارق را رسوا ميكند! خواستم بيت مورد نظر را به خوانم و بگويم كه: سارق از آشنايان است و بيگانه نيست! ولي آن مرد خدا با گزيدن لب به من فهماند كه: سارق را ميشناسد و در ميان دوستان حاضر در جمع حضور دارد! ولي بايد كتوم بود و اين راز سر به مهر را مكتوم نگاه داشت.
و من از نگاه بعضي از دوستان فهميدم كه شخص مورد نظر را شناسايي كردهاند! و از اينكه برخي ناخواسته حريم آن بزرگوار را رعايت نكرده و كار را به «آگاهي» كشاندهاند، ناراحتاند و شرمسار!
شنيده شد كه انگشتري مفقود شده، پس از چند روز به جاي خود برگشت و سارق به اشتباهي كه كرده بود، پيبرد، و با بازگردانيدن آن، اشتباه خود را جبران كرد و به كنه اين مطلب رسيد كه : به دست آوردن« گنج» بدون تحمل «رنج» امكانپذير نيست.
ماخذ : کتاب در محضر لاهوتيان - جلد دوم