به نظر شما دولتی ها این رو میفهمند؟
عراقیها هم به جمع سوسولها پیوستن!
اینجا رییس جمهور هر وقت فحش جدید یاد میگیره یه سخنرانی میذاره حواله منتقدا میکنه، وزیر میکروفن خبرنگار رو پرت میکنه، وزیر دیگه دولت به فرماندار دولت میگه بیشعور اگه گذاشتم یه روز اینجا بمونی به خبرنگار هم میگه مزدور چرت گو و…
نماینده به منتقد میگه عقل نداری، همراه نماینده به منتقد میگه میکنمت تو گونی
هیچ اتفاقی نمی افته!
تازه مورد داشتیم مورد اهانت قرار گرفته زنگ زدن از توهین کننده عذرخواهی کرده!
#جهاد_روشنگری
#اینجا_دارالإرشاد_است
بنظرتون سئوال اول مهر امسال رییس جمهور چه میتونه باشه؟
حلوای واقعی با آبغوره!
آدم های بخشنده و صبور املت هایشان هم خوشمزه می شود…
نیمرو هم که می زنند طعمش لذیذتر از همه نیمروهای دنیاست…
آدم های دوبه هم نزن… آدمهای رازدار
دست شان شاید به ظاهر نمک نداشته باشد و دل شان به سنگ بی حرمتی شکسته باشد اما
نمک دست شان در غذا طعم عشق می دهد….
چقدر آماده هستی؟!
با راحله قرار میگذاریم با هم به نیر برویم. نوبت یک سواری پراید است. مسافرها سوار می شوند و راه می افتیم. راننده مرد سن بالایی است و آنقدر با سرعت رانندگی می کند و وسط رانندگی به ماشین های سمت راستی که ازشان سبقت می گیرد، نگاه های معنادار اسلو موشن (!) می کند که هی دلم می خواهد بلند بگویم “آقا مراقب باش!”
شاه و شاهزاده و تشت مسی!
تاریخچه پنج شنبه سوری های خانه پدری ام بر می گردد به دوران ماقبل سبزینه ! و شاید به اوایل ازدواج شان…
در میان جهیزیه ساده و خودمانی مادرم تشت و آفتابه مسی ظریفی خودنمایی می کند که پنج شنبه ها بدون استثنا بعد از صرف شام می آمد سر سفره تا حاج بابا دست هایش را در آن بشوید. این کار نه به خاطر ترس از ایشان بود نه چاپلوسی و نه به معنی تحقیر خودمان.
لذتی که از این ادای احترام حس می کردیم رقابتی تنگاتنگ و عاطفی بین اعضای خانواده بر سر ریختن آب به دست های ایشان ایجاد کرده بود. ذکرهایشان …دعای سفره خواندنشان و طنازی هایشان …این لذت را مضاعف می کرد.
صبحِ روزِ سرد ...
*صبحِ روزِ سرد
آمدی و در میان روزهای سردمان
موجِ دستهای مهربان تو
خاطراتِ گرم و روشنی برایمان کشید؛
ناگهان به جسمهای مرده، روح تازه ای دمید.*