#داستان_قضاوت
29 شهریور 1394
مجلس میهمانی بود…
پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود…
اما وقتی که بلند شد،
عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد…
و چون دسته عصا بر زمین بود،
تعادل کامل نداشت…
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده
و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده…
به همین خاطر
صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود،به وی گفت:
نظر دهید »
کلاس انشا ...
29 شهریور 1394
گر دلش را دارید این نامه غواص شهید درباره دخترش را بخوانید
29 شهریور 1394
▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀
پیامی به همسر گرامی و والدین ارجمندم
به دخترم دروغ نگویید!.
نگویید من به سفر رفتهام.
نگویید از سفر باز خواهم گشت.
نگویید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد.
به دخترم واقعیت را بگویید.