خوش آمدید.
سلام و خیر مقدم. امید در محضر هم بیاموزیم که اینجا “دارالارشاد” است.
سلام و خیر مقدم. امید در محضر هم بیاموزیم که اینجا “دارالارشاد” است.
حجةالاسلام سيد شجاع الدين اوليايي از روحانيون با اخلاصي است كه مجالست با آيت الله كشميري - ره را مغتنم ميشمرد و مورد عنايت آن بزرگوار قرار داشت.
روزي به سراغ من آمدند و گفتند:
روزی اقتصاد خواه مدیر مدرسه، برای بازرسی به كلاس رفت و به همه بچهها گفت: دفترهای مشقتان را روی میز بگذارید. آقای مدیر وقتی دفتر مشق محمد تقی را دید، آن را برداشت و با ناراحتی پرسید: جعفری! این چه خطی است كه تو داری؟! محمد تقی با خونسردی پاسخ داد: من ایرادی در خطم نمیبینم. خیلی خوب است! آقای اقتصاد خواه با تعجب گفت: پس خودت مینویسی و خودت هم آن را تأیید میكنی؟! بیا بیرون ببینم! سپس با تركه قرمز رنگ درخت آلبالو بر كف دست محمد تقی زد و گفت: این خط از نظر من خیلی هم بد است. باید از همین امروز یاد بگیری كه خوش خطتر بنویسی! فهمیدی؟! محمد تقی كه دستش از شدت درد میسوخت، اندكی رنجید؛ ولی وقتی بیشتر در خط خود دقت كرد، به آقای مدیر حق داد و از آن به بعد تصمیم گرفت خواناتر و بهتر بنویسد.
دهها سال بعد (حدود سالهای 1340 ـ 1350) روزی دانشگاه مشهد، استاد محمد تقی جعفری را دعوت كرد تا در آنجا سخنرانی كند. جمعیت بسیاری جمع شده و منتظر آمدن ایشان بودند؛ همه صندلیها پر شده و عده فراوانی نیز ایستاده بودند. محمد تقی كه دیگر «علامه جعفری» نامیده میشد و اسلام شناس و صاحب نظری مشهور شده بود؛ پشت میكروفون قرار گرفت. در بین نگاههای مشتاق، چشمش به یك پیر دانا خیره شد و حدود یك دقیقه به سكوت گذشت. بعد از اتمام سخنرانی، آن استاد كهن سال كه كسی جز آقای جواد اقتصاد خواه، مدیر مدرسه اعتماد تبریز نبود، جلو آمد و در حلقه كسانی در آمد كه بعد از سخنرانی به دور علامه جعفری جمع شده بودند. علامه جعفری بعد از سلام و احترام، پرسید: یادتان هست با آن تركه آلبالوی قرمز رنگ مرا زدید؟ آقای اقتصاد خواه سر به زیر انداخت، امّا علامه جعفری با احترام و مهربانی گفت: كاش خیلی از آن چوبها به من میزدید. این مركب بدن، تازیانه میخواهد تا روح را حركت بدهد و جلو ببرد. علامه جعفری به گرمی دست استاد پیرش را گرفت و فشرد.[1]
[1] . ر.ك: علامه جعفری، ص 14 و 15و ص، 46 ـ 48.
منبع: اندیشه قم
گاهي وقتها يك نقطه روشن در زندگي انسان در يك مواقع خاصي از انسان دستگيري مي كند.
بعضيها كه عاقبت به خير ميشوند، مربوط به همان نقطه روشن در وجودشان مي باشد. اما كسي كه عاقبت به خير نشده و جهنمي مي شود، معلوم ميشود همان نقطه روشن را هم ندارد! روايت هم اين مطلب را تأييد ميكند.
مرحوم شیخ عبدالحسین خوانساری گفت:
عطاری مشهور در کربلا بود. مریض شد و جمیع اجناس دکان و اثاث خانه منزل خود را به جهت معالجه فروخت؛ اما ثمر نکرد و جمیع اطبا از او اظهار ناامیدی کردند.
بارها خوانده ام تو را
در ضمیر تنهایی ام…
بارها صادقانه صدایت کرده ام
در اوج ناتوانی و درماندگی…
ای شنونده ی رازهای نگفته ام،
می دانم لحظات غریبانه ام را عاشقانه میزبانی می کنی…
ای آشنای دردهای درونم،
به خلوت خستگی هایم خالصانه می خوانمت
آیا مرا با رویی گشاده پذیرا خواهی بود؟
که از عالم و آدم روی گردانده به سوی تو آمده ام…
شنیده ام نا امیدی از کرامت و بزرگواری ات روا نیست
آیا نیاز و ناتوانی هایم را بر من خواهی بخشید در آن دم که چشم امید به بخشش کریمانه ات دوخته ام؟
ای محرم اسرار درون که بر هست و نیستم آگاهی،
ای دانای نگفته های سر به مهر مانده،
ای کارگشای گره های کور زندگی ام،
چگونه دور و نزدیکم بر تو پوشیده باشد، حال آنکه خواسته های به زبان نیامده ام رامی شناسی
و امیدم به فرجامی نیکو را، نیک میدانی…
به یقین رسیده ام که آنچه بر من گذشته است،
با سرانگشتان حکیمانه ی تقدیرت رقم خورده است
و می دانم آنچه برایم رقم زده ای
تا پایان هستی تنها آنگونه که تو خواهان آنی، بر من خواهد گذشت…
محبوب من، بازار هستی را چرخاننده ای جز تو نیست که عزت و خواری را از غیر تو بدانم
اگر خوار و محرومم کنی، آیا بر تو گران نخواهد آمد که عزت و بی نیازی را از غیر درگاهت به گدایی بنشینم؟!
فرازی از مناجات شعبانیه به قلم: سریه بضاعت پور (سبزینه)