واژه های ممنوعه...
الهی
در آن دم که امواج رنگارنگ گناه زیرکانه در گوش جانم خزید، موج بی رنگ صدایت را در همهمه ی گناه آلود وسوسه ها گم کردم.
من صدای مهربانت را در ابهام ثانیه های غرور و غفلت نشنیدم…
فراموشم شد که هیچ صدایی آشنایی نمی کند با من…
گوش جانم تشنه ی زمزمه های حیات بخش توست؛
«یا سمیع الدعا» مرا حیاتی دوباره عنایت فرما.
………………
الهی
دل خوش باور و ساده ام دستخوش طوفان سهمگین فتنه شد… و من روسیاه آزمونت، قافیه را باختم…
از خاطرم رفت دلی که بوسه گاه ابلیسیان شد، لیاقت بوسه زدن بر خاک پای دوست در او نیست….
الهی، خانه ی دلم، حریم شیطان شد؛
مرا در زدودن ردّ پای ابلیس از حرم خویش یاری فرما.
………………
الهی
در آن دم که پرده چرکین گناه بر چشم و گوش تاریک و خاموشم آویختم، تو را درپس پرده ی بی شرمی هایم جا گذاشتم…
آیا نور ایمان و آمرزشت را چراغ راهم قرار خواهی داد؟
«یا نور المستوحشین فی الظلم»
………………
الهی
در آن دم که سرانگشتان مات و مبهوتم در بی حیایی گناه ماهرانه رقصیدند، مهارت بی بدیلت در آفرینش نقش بکرشان فراموشم شد…
فراموشم شد وعده آفرینش دوباره ی سرانگشتانم… «بلی قادرین علی ان نسوّی بنانه»
من برای گریز از این همه بی حرمتی به سرانگشتان شفابخش تو نیازمندم…
آیا غفلتم را به بزرگواری ات خواهی بخشید؟
………………
الهی
اگرچه نزدیکی به سراب گناه، مرا از سرچشمه ی زلال فیض و رحمتت دور نمود… اما به یقینم رساند که دلدادگی به غیر تو غرق شدن در وحشت طوفانی دریاهاست؛
مرا به مدد مهربانی بزرگوارانه ات از آلودگی غیر خود رها ساز و مصداق واقعی «و انجیناکم» مقرر فرما…
………………
الهی
در آن دم که طعم نیلگون واژه های ممنوعه بر لبهای غافل از نامت مهر ذلت و حقارت نهاد، تنها معجون ِ نام تو بود که آرامش از دست رفته را به من برگرداند که «ألا بذکر الله تطمئن القلوب»
………………
الهی
برای گریز از سلطه و وسوسه های شیاطین به انگشتان مهربان پروردگاری ات نیازمندم…
به حرمت مقرّبین درگاهت یاری ام فرما…
«یا رب العالمین»
به قلم: سریه بضاعت پور (سبزینه)
به او بگویید دوستش داریم....
به آفتاب بگویید ببخش اگر ابرها آداب ضیافت نمی دانند….
اگر نماز حاجت یاسها در آستین دعانشناسان گرفتار است، اگر قبایل آدینه هامان بر سر ندبه ها به جان هم افتادند، تو ببخش که تو مولایی و بخشش از مولاست.
پشت در مهمان داریم.
یکی از بازرگانان مورد اعتماد تهران می گفت: روزی در خدمت آیت الله حاج سید احمد خوانساری بودم و هیچ کس دیگر نبود. آقا ناگاه فرمود: «فردی دم در خانه است و خواسته ای دارد» عرض کردم: «آقا کسی زنگ نمی زند.» فرمود:«چرا کسی هست، این پاکت را به او بدهید تا برود» پاکت را گرفتم و جلوی در آمدم، شخص محترمی را دیدم که قدم می زند. گفتم: «شما زنگ زدید؟» گفت:«خیر!» پرسیدم: «کاری دارید؟» گفت: «همسرم بیمار است و برای بستری شدن، هشت هزار تومان کسری دارم.» پاکت را به او دادم. همانجا باز کرد و پول ها را شمرد. درست هشت هزار تومان بود«.
منبع: ماهنامه خیمه- ویژه نامه اخلاق.
گر انگشت سليماني نباشد ... !
حجةالاسلام سيد شجاع الدين اوليايي از روحانيون با اخلاصي است كه مجالست با آيت الله كشميري - ره را مغتنم ميشمرد و مورد عنايت آن بزرگوار قرار داشت.
روزي به سراغ من آمدند و گفتند:
سفارش شهید مدرس
شخصي دائم به مدرس مراجعه و اصرار مي نموده که ايشان سفارش کنند که فرماندار يکي از شهرستانها شود. اين مراجعه و اصرار آن قدر ادامه داشت که بالاخره شهید مدرس روي تکه کاغذي مي نويسد:
وزير کشور.
حامل نامه از مزاحمين من و همکار شماست !
يکي از گردنه ها را هم به ايشان واگذار کنيد!
یک نقطه روشن در زندگی و عاقبت به خیری...
گاهي وقتها يك نقطه روشن در زندگي انسان در يك مواقع خاصي از انسان دستگيري مي كند.
بعضيها كه عاقبت به خير ميشوند، مربوط به همان نقطه روشن در وجودشان مي باشد. اما كسي كه عاقبت به خير نشده و جهنمي مي شود، معلوم ميشود همان نقطه روشن را هم ندارد! روايت هم اين مطلب را تأييد ميكند.