پدربزرگ مهربان
12 بهمن 1394
صبحِ روزِ سرد
آمدی و در میان روزهای سردمان
موجِ دستهای مهربان تو
خاطراتِ گرم و روشنی برایمان کشید؛
ناگهان به جسمهای مرده، روح تازه ای دمید.
راستی! نامِ تو،
نامِ یک امام …
نام رهبری بزرگ و مقتدر فقط، نبود….
ما تو را پدر بزرگِ مهربان صدا زدیم!
آمدی و لحظه هایمان،
پر شد از حضورِ گرمِ تو….
پدر بزرگ!
ای بزرگِ تا همیشه زنده!…
ای امام!
******
طعمِ نام تو، مزه ی کلامِ تو، تا ابد زِ یادمان نمی رود…
یادمان نمی رود کتابمان به یادِ تو،
با گزیده ی کلامِ تو
با نگاهِ مهربانِ عکسِ تو شروع می شد و…
چشمهای تا ابد زلالِ تو…..
بوسه گاه بوسه های کودکانه بود!
***************
حرف های جاودانه ات
در میانِ کودکانه خاطراتمان حک شده است و یادمان نمی رود
***************
بوسه می زنم به عکسِ تو هنوز!
من همان مُحصلّم که در کتابمان…
زیر عکس تو نوشته بود:
«امید من به شما دبستانی هاست»
ما همان محصلّیم؛ امام!
حرفهای تو به اوجمان رسانده
در کنار حرفهای تو بزرگتر شدیم!
سالهایِ سال
کامِمان به بادهء کلامِ تو عجین شد و
جرعه جرعه سر کشیده، تشنه تر شدیم…
ما- امیدِ چشمهای تا ابد زلالِِ تو- بزرگتر شدیم!
******************
غم مخور، امام!
تا نفس میان سینه هست،
راهیانِ این رَهیم…
راه جاودانه ات ادامه می دهیم!
***************
مثل روزهای کودکی…
بوسه می زنم به عکس مهربان تو…
دوست دارَمَت امام!
دوست دارمت پدربزرگِ مهربان!
ما به کودکانِ سرزمینمان تو را
یک امام،
یک بزرگمرد تا همیشه زنده
یک پدربزرگ یاد می دهیم
تا همیشه راهیانِ این رَهیم…
*************
یادمان نمی رود که ما
لابلای موجِ دستهای گرمِ تو، جان گرفته ایم…
بوسه می زنم به نامِ تو!
نامِ تو، خاطراتِ کودکانهء مرا
پر ز حسِّ «بودن» و «غرور» و «افتخار» می کند.
دوست دارمت امام!
دوست دارمت پدربزرگ مهربان
به قلم: سریه بضاعت پور (سبزینه)