خوش آمدید.
سلام و خیر مقدم. امید در محضر هم بیاموزیم که اینجا “دارالارشاد” است.
سلام و خیر مقدم. امید در محضر هم بیاموزیم که اینجا “دارالارشاد” است.
یادمان نمی رود که ما
لابلای موجِ دستهای گرمِ تو،
جان گرفته ایم…
دلم نمی خواهد درخواست بازی اش را رد و ناراحتش کنم؛ از طرفی از آخرین بازی منچمان سه سالی می گذرد. آن روز ، وقتی دایی کامران با جر زنی بازی را برد و بعد از بردش ادا بازی در آورد، ناراحت شدم اما به روی خودم نیاوردم و توی دلم با خودم قرار گذاشتم دیگه هیچوقت با هیچکسی منچ بازی نکنم..
میگوید ” این روزا شدیدا هوس گوجه سبز دارم". از سرویس پیاده میشویم. تا قسمتی از مسیر با او همراه میشوم. از هر دری حرف می زنیم. از او میخواهم یک لحظه کنار پیاده رو منتظرم بماند. چند دقیقه بعد با یک کیلو گوجه سبز برمیگردم. میگویم “برای تو گرفتم مریم"…. خجالت میکشد و شروع به تعارف میکند
به بهانه 21 بهمن سالروز شهادت #شهید #اکبر_بضاعت_پور
تقدیم به روح بلند و ملکوتی شهدای سرمای سوزان بهمن ماه…
دردانه های والفجر 8…
آرمیدگان در ناآرامی شب های طوفانی اروند….
و تقدیم به نگاه های بارانی مادربزرگ
که در سوگ فرزند غواصش به یاد لب تشنگان عاشورا، گریه کن فاطمه ی زهرا شد…
جامه ی سیاه بر تن، جام ابدیت سرکشید…
و با سلام و صلوات در آغوش دلبندش تا همیشه آرمید…
روحشان شاد…. یادشان هماره جاودان باد…
#ردّ_پای_آوینی (تصاویر این شعر واقعی است)
هنوز بوی تو از خاکریز می آید
#شهید بی کفنی سینه خیز می آید
هنوز می رسد از ره مسافری #گمنام
رسیده می دهد آوا: دوکوهه! فکه! سلام
صبحِ روزِ سرد
آمدی و در میان روزهای سردمان
موجِ دستهای مهربان تو
خاطراتِ گرم و روشنی برایمان کشید؛
ناگهان به جسمهای مرده، روح تازه ای دمید.
راستی! نامِ تو،
نامِ یک امام …
نام رهبری بزرگ و مقتدر فقط، نبود….
ما تو را پدر بزرگِ مهربان صدا زدیم!
آمدی و لحظه هایمان،
پر شد از حضورِ گرمِ تو….
پدر بزرگ!
ای بزرگِ تا همیشه زنده!…
ای امام!